غریبه
صدای پایت را در کوچه پس کوچه های باریک دلم می شنوم گویی صدای پای فرشتگان است
غریبه, می دانی تو همچون فرشته ای هستی که من تو را در لابه لای آرزوهای
بی حاصلم, پر بار می بینم
عطری به مشامم می رسد. این عطر توست. عطری که همیشه تو را به من نزدیکتر می کند
عطر تو عطری است که همیشه عشق و مهربانی می آورد
غریبه تو کیستی که اینگونه مهربانیت را نثار کسی می کنی که حتی نامت را هم نمی داند
تو مهربان و خوبی,آنقدر که کبوتران قلب پر مهرت را در آسمان سوت و کور قلبم پرواز دادی
آخر ای الهه تمام خوبی ها با من بگو, بگو که از قبیله بهاری هستی
که اینگونه مهربانی را بدون کم وکاست آموخته ای
فراموش نشد
شاعر و فرشتهای با هم دوست شدند.
فرشته پری به شاعر داد و شاعر، شعری به فرشته.
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی
آسمان گرفت
و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.
خدا گفت : دیگر تمام شد.
دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار میشود.
زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است
و فرشتهای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ
دیشب که باران آمد
میخواستم سراغت را بگیرم
اما خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم ،
باز زیر چتر دیگرانی . . .
یکی بود یکی نبود
زیر این سقف کبود ، یک غریبه آشنا ...
دل و جونمو ربود
اینجوری نگام نکن گل یاس مهربون
اون غریبه خودتی
همیشه پیشم بمون